اسلام زیبابا ابراهیم

شهید ابراهیم هادی نمونه زیبای عملی اسلام
|خانه|تماس |ورود
شروعی جدید با ابراهیم
ارسال شده در 28 مهر 1396 توسط parvane abi در بدون موضوع

سلام مدت ها بود ک سراغ وبلاک ام نیومده بودم اماچند روز پیش یکی از دوستان منو تشویق کرد ک دوباره بیام و کارمو از نو شروع کنم.

تصمیم گرفتم ک اولین پستم رو با نام کسی شروع کنم ک خیلیا باهاش رفیقن.

یه پهلوون اونم از نوع بی نشون.

امیدوارم زیبایی های اسلام رو درون برادم ابراهیم ببینید.

#ابراهیم_هادی #پروانه_آبی

نظر دهید »
مناظره افشاگرانه و کوبنده امام حسن علیه‌السلام با معاویه و یارانش
ارسال شده در 18 آذر 1394 توسط parvane abi در بدون موضوع

 

متن مناظره افشاگرانه و کوبنده امام حسن(ع) با معاویه و یارانش منتشر شد. امام فرمودند: “به خدا قسم که قلب تو هنوز اسلام نیاورده است، ولى زبان تو ترسان است، زبان تو سخنى می‌گوید که در قلبت نیست".

مرحوم طبرسی در کتاب ارزشمند حدیثی خود، احتجاج، به نقل مناظره‌ای پرداخته است که بین امام حسن علیه السلام و معاویه و چند تن از خواص یارانش رخ داد. این مناظره به درخواست و توطئه معاویه و به‌منظور تحقیر و منکوب کردن امام حسن علیه السلام صورت گرفت، اما نتیجه آن چیزی جز رسوایی معاویه و اطرافیانش نبود. متن روایت کتاب احتجاج چنین است:

«از شعبی و ابو مخنف و یزید‌بن ابی حبیب روایت شده است که گفتند: در اسلام روزی نبود که در آن محفلی برقرار و گروهی در آن جمع شوند و در مشاجره و فریاد و مبالغه سخت‌تر از آن روزی باشد که معاویة‌بن ابو سفیان، عمرو‌بن عثمان‌بن عفان، عمرو‌بن عاص، عتبة‌بن ابوسفیان، ولید‌بن عتبة‌بن ابی معیط و مغیرة‌بن شعبه در آن جمع شده و بر سر یک موضوع توطئه چیدند.

عمرو بن عاص به معاویه گفت: چرا به دنبال حسن‌بن علی نمی‌فرستی تا او را بیاورند، زیرا او روش پدر خویش را زنده کرده و گروهی را به‌دنبال خود به راه انداخته است. اگر دستوری دهد اطاعت می‌شود و اگر سخنی بگوید مورد تأیید قرار می‌گیرد، این دو موضوع مقام حسن را بسیار بالا می‌برد. ای کاش به سراغ وی می‌فرستادی تا مقام او و پدرش را پایین بیاوریم، به وی و پدرش ناسزا بگوییم و قدر و قابلیت او و پدرش را کاهش دهیم، ما به همین قصد این جا نشسته‌ایم تا این موضوع را تأیید کنی.

معاویه در جواب آنان گفت: من از این می‌ترسم که او قلاده‌های عیب و عاری را بر گردن شما بیندازد که تا زمانی که شما را داخل قبر کنند همچنان دامنگیر شما باشد. به خدا قسم من هیچ وقت حسن را ندیده‌ام مگر اینکه از وی کراهت داشته و از عتاب او حساب می‌برده‌ام، اگر من به دنبال وی بفرستم، بین او و شما به انصاف رفتار می‌کنم. عمرو‌بن عاص گفت: آیا می‌ترسی که ادعای باطل او بر حق ما و مرض او بر صحت ما برتری یابد؟ گفت: نه. عمرو‌بن عاص گفت: پس به دنبال وی بفرست.

عتبه گفت: من با این نظر موافق نیستم، به خدا قسم شما نمی‌توانید با قدرتی بیشتر و بزرگ‌تر از آنچه در نفس خود می‌بینید با وی ملاقات و مجادله کنید، ولی او با بزرگ‌ترین قدرتی که در خود می‌بیند با شما خصومت خواهد کرد، زیرا او از اهل بیتی است که مرد مبارزه و جدال هستند.

هنگامی که به‌دنبال امام حسن علیه السّلام فرستادند و فرستاده ایشان به امام حسن گفت: معاویه تو را می‌خواهد. فرمود: چه افرادی نزد معاویه هستند؟ گفت: فلان و فلان و نام آنان را یکی یکی گفت. امام حسن علیه السّلام فرمود: آنان چه منظوری دارند؟ خدا کند سقف بر سر ایشان خراب شود و عذاب از جایی که انتظار آن را ندارند به سراغ آن‌ها بیاید! آنگاه پس از اینکه به کنیز خود فرمود: لباس‌های مرا بیاور گفت: «اللهمانی أدرأ بک فی نحورهم، و أعوذ بک من شرورهم، و أستعین بک علیهم، فاکفنیهم بما شئت و أنی شئت من حولک و قوتک یا أرحم الراحمین.» {خدایا من با توکل به تو شر آن‌ها را از خود دور می‌کنم و از شر آن‌ها به تو پناه می‌برم و در برابر آن‌ها از تو یاری می‌جویم، پس با هرچه و هر کجا که می‌خواهی، با قدرت و قوت خودت آن‌ها را نابود کن. ای مهربان‌ترین مهربانان.} سپس به فرستاده معاویه فرمود: این کلمات فرج است که من خواندم.

هنگامی که امام حسن علیه السّلام نزد معاویه آمد، معاویه به وی خوش آمد و تحیت گفت و با آن حضرت مصافحه نمود. امام حسن علیه السّلام به معاویه فرمود: این تحیتی که به من گفتی، دلیل بر سلامتی و این مصافحه‌ای که کردی نشانه امنیت خواهد بود؟ معاویه گفت: آری، این گروه سخن مرا نشنیدند و به دنبال تو فرستاده‌اند تا از تو اقرار بگیرند که عثمان مظلومانه کشته شد و پدر تو او را کشت، اکنون سخن ایشان را گوش بده و آنان را مجاب کن، بدون اینکه جایگاه من مانع از پاسخ دادن تو شود.

امام حسن علیه السّلام فرمود: سبحان اللّه! خانه خانه تو است. در این خانه باید اجازه از طرف تو باشد. به خدا قسم اگر من ایشان را در مورد مطلبی که در نظر دارند مجاب کنم، از ناسزا گفتن تو خجالت می‌کشم، و اگر آنان بر تو غالب شوند من از ضعف تو خجل می‌شوم. تو به کدام یک از این دو مطلب اقرار می‌کنی و از کدام یک از آن‌ها پوزش می‌طلبی؟ آیا نه چنین است که اگر می‌دانستم اینان توطئه و اجتماع کرده‌اند، به تعداد آن‌ها از بین بنی‌هاشم به همراه خویش می‌آوردم. گرچه تنها بودن من و اجتماع آن‌ها، برای من ترس‌آور است، ولی در عین حال خداوند عزّ و جلّ، هم امروز و هم بعد از امروز سرپرست و یاور من است. اکنون ایشان سخن بگویند می‌شنوم، هیچ قدرتی والاتر از قدرت خداوند بزرگ و بلندمرتبه نیست.

شروع مناظره با سخنان فرزند عثمان‌بن عفان
عمرو‌بن عثمان‌بن عفان به سخن درآمد و گفت: من هرگز چنین روزی را نمی‌دیدم که بعد از قتل عثمان‌بن عفان که خلیفه بود، احدی از فرزندان عبد‌المطلب در روی زمین باقی باشند، در حالی که عثمان فرزند خواهر آنان بود و جایگاه با فضیلتی در اسلام و مقام و منزلت مخصوصی نزد پیغمبر خدا داشت. چه بد کردند که کرامت خدا را مراعات ننموده و خون وی را از سر سرکشی و فتنه و حسودی ریختند، آن‌ها طالب چیزی بودند که شایستگی آن را نداشتند، با آن همه سوابق و منزلتی که عثمان نزد خدا و رسولش و اسلام داشت! وای! این چه ذلتی است که حسن و دیگر فرزندان عبد‌المطلب که قاتلان عثمان هستند بر روی زمین راه بروند و عثمان در خون خویش غلطان باشد! علاوه بر اینکه خون نوزده نفر از بنی‌امیه که در جنگ بدر کشته شدند بر گردن شماست.

سخنان عمرو عاص
پس از عمرو‌بن عثمان، عمرو‌بن عاص به سخن درآمد و پس از اینکه حمد و ثنای خدا را به جا آورد، گفت: آری، ای پسر ابوتراب! ما به دنبال تو فرستادیم تا از تو اقرار بگیریم که پدرت، ابوبکر صدیق را مسموم کرد و در قتل عمر فاروق دست داشت و عثمان ذو‌النورین را مظلومانه کشت، پدرت ادعای چیزی را کرد که حق وی نبود و سزای آن را دید. آنگاه فتنه کشته شدن عثمان را شرح داد و او را ملامت نمود و سپس گفت: ای فرزندان عبد‌المطلب! خدا مقام حکومت در این سرزمین را به شما نخواهد داد تا در آن اعمالی را انجام دهید که برای شما حلال نیست. ای حسن! تو به گمان خود خویش را امیر‌المؤمنین می‌دانی، در حالی که تو چنین عقل و درایتی نداری. چطور خود را امیر‌المؤمنین می‌نامی در حالی که این مقام از تو سلب شده و تو نادان قریش قلمداد شدی؟ این سرنوشت شما به‌خاطر کارهای بدی است که پدرت انجام داد. ما تو را بدین خاطر خواستیم که به تو و پدرت ناسزا بگوییم، تو این قدرت را نداری که ما را عتاب کرده و درباره این موضوع تکذیب نمایی، اگر می‌پنداری که ما به تو دروغ گفته و در مورد تو سخن باطل می‌گوییم و ادعایی به‌خلاف حق داریم سخن بگو، و الا بدان که تو و پدرت بدترین خلق خدایید.
اما پدرت، که خدا ما را از کشتن او بی‌نیاز کرد و خود خدا او را کشت. اما تو فعلاً در دست ما اسیری و ما مختاریم هر تصمیمی که بخواهیم در مورد تو بگیریم، به خدا قسم اگر ما تو را به قتل برسانیم، نه نزد خدا گناهکار هستیم و نه نزد مردم عیبی به شمار می‌رود.

سخنان عتبة‌بن ابوسفیان
سپس عتبة‌بن ابوسفیان شروع به سخن نمود، اولین کلامی که گفت این بود: ای حسن! پدر تو بدترین قریش برای قریش بود. پدرت بیش از هر کس با قریش قطع ارتباط کرد و بیش از هر کس خون آنان را ریخت. تو نیز از قاتلین عثمان هستی، حق این است که تو را به جرم قتل عثمان بکشیم، بر اساس قرآن قصاص تو لازم است، ما تو را به خاطر قتل عثمان خواهیم کشت. پدر تو را خدا کشت و ما را از کشتن او بی‌نیاز کرد. تو امید مقام خلافت را داری، در حالی که شایستگی آن را نداشته، لایق تدبیر امور خلافت نیستی و در مقابل دیگران برتری نداری.

سخنان ولید‌بن عقبة
پس از عتبه، ولید بن عقبة بن ابی معیط نظیر یاران خود سخنرانی کرد و گفت: ای بنی‌هاشم! شما اولین کسانی بودید که از عثمان عیب‌جویی نمودید و مردم را علیه وی جمع کردید، تا اینکه وی را به خاطر حرصی که به سلطنت داشتید کشتید و با او قطع ارتباط نمودید. امت را به خاطر حرصی که برای رسیدن به مقام سلطنت داشتید و محبت و علاقه‌ای که به دنیای پست و بی‌ارزش داشتید، دچار هلاکت کرده و خون آن‌ها را ریختید. ….

سخنان مغیرة‌بن شعبه
سپس مغیرة بن شعبه شروع به سخن نمود، سخنان او به طور کلی ناسزا گفتن به حضرت علی علیه السّلام بود. بعد گفت: ای حسن! عثمان مظلومانه کشته شد. پدرت علی برای آن که خود را از قتل عثمان تبرئه کند و پوزش بخواهد، عذری ندارد. بلکه ما گمان می‌کنیم، پدرت که قاتلان عثمان را با خود همراه کرده و آنان را جای می‌داد و از ایشان دفاع می‌کرد، به قتل عثمان راضی بود. پدرت دارای شمشیر و زبانی دراز بود، شخص زنده را می‌کشت و از اموات عیب‌جویی می‌کرد. بنی‌امیه برای بنی‌هاشم بهتر بودند از بنی‌هاشم برای بنی‌امیه. ای حسن! معاویه برای تو، بهتر است از تو برای معاویه.

پدرت در زمان حیات پیامبر خدا با آن حضرت دشمنی می‌کرد، قبل از فوت پیامبر خدا، پدرت مردم را علیه آن حضرت تحریک می‌نمود و تصمیم گرفت که پیامبر را بکشد، و رسول خدا هم از این رفتارها آگاه بود. پس از آن پدرت اکراه داشت که با ابوبکر بیعت کند تا اینکه او را به زور نزد ابوبکر آوردند، آنگاه دسیسه نمود و زهری به ابوبکر داد و او را کشت. سپس با عمر جدال کرد تا اینکه تصمیم گرفت گردن او را بزند، آنگاه برای قتل او تلاش کرد. پس از این جریان به عثمان طعنه زد تا او را به قتل رسانید. پدرت در قتل کلیه این افراد شرکت داشته، بنابراین پدرت چه مقام و منزلتی نزد خدا خواهد داشت؟! خدا در قرآن مجید فرموده است که اختیار و قدرت در دست صاحب مقتول می‌باشد، و معاویه ولیّ مقتولی است که به‌ناحق کشته شده است (یعنی عثمان). پس اگر ما تو و برادرت را به قتل برسانیم به حق رفتار کرده‌ایم، زیرا اهمیت خون علی از خون عثمان بیشتر نخواهد بود. ای فرزندان عبد‌المطلب! چنین نیست که خدا مقام سلطنت و نبوت را در خاندان شما جمع نماید. این را گفت و ساکت شد.

پاسخ امام حسن علیه‌السلام
امام حسن علیه السّلام سخن آغاز کرد و فرمود: سپاس مخصوص خدایی است که نسل اول شما را به وسیله نسل اول ما، و نسل آخر شما را به واسطه نسل آخر ما هدایت کرد. درود خدا بر سید ما محمّد و خاندان آن حضرت باد. اکنون سخن مرا گوش کنید و به من بگویید که چه فهمیدید.

خطاب به معاویه
ای معاویه! در ابتدا با تو سخن می‌گویم. ای ازرق! (کبود رنگ) در این مجلس غیر از تو کسی به من ناسزا نگفت، اینان به من فحش و ناسزا نگفتند بلکه تو گفتی، ایشان مرا فحش ندادند، ولی تویی که به من فحش و ناسزا گفتی. این فحش‌ها از طرف تو بود، این سوء‌قصد از جانب توست، تویی که به ما ستم، دشمنی و حسادت می‌کنی. تویی که هم پیش از این و هم الآن با حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله دشمنی می‌کنی. ای ازرق! به خدا قسم اگر من و اینان در مسجد پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله سخن می‌گفتیم و مهاجرین و انصار در اطراف ما بودند، ایشان این قدرت را نداشتند که این چنین سخنانی را که گفتند بگویند و این طور از من استقبال کنند که کردند.
ای گروهی که بر علیه من اجتماع و با یکدیگر همکاری کرده‌اید! حقی را که از آن آگاهید پنهان نکنید و اگر سخن باطلی گفتم تأیید مکنید.

ای معاویه! در ابتدا به تو می گویم، و هر چه بگویم کمتر از آن است که در وجود تو هست.
شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می دانید آن مردی که به او ناسزا می‌گویید به طرف دو قبله نماز خواند، و تو ای معاویه آن‌ها را گمراهی فرض می‌کردی و در آن موقع، لات و عزی را می‌پرستیدی. حضرت علی علیه السّلام دو بیعت کرد، یکی بیعت رضوان و دیگری بیعت فتح، و تو ای معاویه! نسبت به بیعت اول کافر شدی و در بیعت دوم پیمان‌شکنی کردی.
سپس فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا اینکه من می‌گویم حق است یا نه! آیا نه چنین است که حضرت علی علیه السّلام در جنگ بدر در حالی بیرق پیامبر اسلام را در دست داشت و در رکاب آن حضرت بود و شما را ملاقات نمود که بیرق مشرکین با تو بود. ای معاویه! تو بودی که بت لات و عزی را می‌پرستیدی و جنگ با پیامبر اسلام و مؤمنین را واجب و لازم می‌دانستی؟ علی علیه السّلام بود که در جنگ احد در حالی که بیرق پیامبر خدا را در دست داشت شما را ملاقات نمود، در صورتی که تو علمدار مشرکین بودی؟ علی بود که در جنگ احزاب در حالی که علمدار پیامبر ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ بود شما را ملاقات کرد و تو ای معاویه پرچم مشرکین را در دست داشتی. خدا به وسیله این شواهد حجت خود را بر شما تمام و دعوت خویش را ثابت می‌کند، سخن خود را تصدیق و پرچم خویش را پیروز خواهد کرد. این مطالب گواهی می‌دهد که رسول خدا از علی در تمام این موقعیت‌ها راضی بوده است.

بعد از آن فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می دانید که پیامبر خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ بنی‌قریظه و بنی‌نضیر را محاصره نمود، آنگاه عمربن خطاب را که پرچمدار مهاجرین بود و سعدبن معاذ را که پرچمدار انصار بود، برای جنگ فرستاد. سعد‌بن معاذ را در حالی که مجروح شده بود بازگردانیدند. عمر در حالی بازگشت که یاران خود را دچار ترس کرده بود و یارانش نیز او را دچار ترس کرده بودند. پس از این جریان بود که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: «لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللَّه و رسوله و یحبه اللَّه و رسوله، کرّار غیر فرّار». فردا پرچم را به دست مردی می‌دهم که خدا و رسولش را دوست داشته باشد و خدا و رسولش هم وی را دوست داشته باشند، او مردی است جنگجو که بسیار حمله کرده و هرگز فرار ننموده است. آن مرد باز نخواهد گشت تا اینکه خداوند فتح و پیروزی را نصیب وی نماید. آنگاه ابوبکر و عمر و دیگران از مهاجرین و انصار خواهان آن پرچم شدند ولی پیامبر علی را که چشمانش درد می‌کرد خواست و آب دهان خود را در میان چشمان او ریخت و شفا یافت. رسول خدا بعد از این جریان پرچم را به علی داد، علی رفت و پرچم را باز نگردانید تا اینکه خدا به منت و لطف خود فتح و پیروزی را نصیب وی کرد. ای معاویه! تو در آن روز در مکه و دشمن خدا و رسولش بودی. آیا مردی که خالصانه دوستدار خدا و رسول اوست، با مردی که دشمن خدا و رسولش است یکسانند!؟

به خدا قسم که قلب تو هنوز اسلام نیاورده است، ولی زبان تو ترسان است، زبان تو سخنی می‌گوید که در قلبت نیست.
شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می دانید هنگامی که پیغمبر خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ برای جنگ تبوک می‌رفت، علی ـ علیه السّلام ـ را در مدینه جانشین خویش قرار داد، بدون اینکه غضب و کراهتی داشته باشد. آنگاه منافقین علی را برای این موضوع سرزنش نمودند و او به رسول خدا گفت: مرا در مدینه مگذار، زیرا من در هیچ جنگی تو را تنها نگذاشته ام. پیامبر خدا فرمود: تو وصی و خلیفه من در میان اهل بیتم هستی همان طور که هارون برای موسی بود، سپس پیامبر خدا دست علی را گرفت و فرمود: ای مردم! هر کس مرا دوست داشته باشد خدا را دوست داشته و هر کس علی را دوست داشته باشد مرا دوست داشته است، هر کس که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده و هر کس علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است، هر کس که به من محبت ورزد، به خدا محبت ورزیده و هر کس به علی محبت بورزد به من محبت ورزیده است.

امام حسن علیه السلام سپس فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید که پیامبر خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ در حجّة الوداع فرمود: ای مردم! من قرآن را در میان شما نهادم تا پس از آن هرگز گمراه نشوید، پس حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید، به حکم آن عمل کنید، به آیات متشابه آن ایمان داشته باشید و بگویید به قرآنی که خدا بر ما نازل کرده ایمان داریم. نسبت به اهل بیت و عترت من محبت داشته باشید! دوست بدارید کسی را که ایشان را دوست داشته باشد و آنان را در مقابل دشمنانشان یاری کنید. این قرآن و عترت من همیشه در میان شما هستند تا روز قیامت نزد حوض کوثر بر من وارد شوند. آنگاه در حالی که بالای منبر بود، علی‌بن ابی طالب را خواست و دست آن حضرت را گرفت و فرمود: بار خدایا! دوست بدار کسی را که علی را دوست دارد و دشمن بدار شخصی را که علی را دشمن بدارد. پروردگارا! هر کس که با علی دشمنی کند نه در زمین جایگاهی برایش قرار ده و نه در آسمان جایی برای بالا رفتن به وی عطا کن و او را در پایین‌ترین طبقات جهنم قرار بده.
شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید که پیامبر خدا به علی ـ علیه السلام ـ می‌فرمود: تو در روز قیامت نا اهل‌ها را از نزد حوض من دور می‌کنی همان‌طور که یکی از شما شتر غریب را از میان شتران خود دور می‌کند.
شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید علی در آن بیماری که پیامبر خدا در اثر آن از دنیا رحلت کرد، نزد پیامبر رفت و رسول خدا گریست، علی به پیامبر گفت: برای چه گریه می‌کنی ای رسول خدا! فرمود: برای این گریه می‌کنم که می‌دانم بغض و کینه‌هایی از تو در دل امت من است که آن را آشکار نمی‌کنند تا آن هنگام که من از نزد تو بروم.

شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید هنگامی که اجل رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ فرا رسید و اهل بیت آن بزرگوار جمع شدند، فرمود: پروردگارا! اینان اهل بیت و عترت من هستند. بار خدایا! دوست بدار هر کسی که ایشان را دوست دارد و آنان را در برابر دشمنانشان یاری کن. آنگاه فرمود: مَثل اهل بیت من در میان شما مانند کشتی نوح است، کسی که داخل آن شود نجات پیدا می‌کند و کسی که از آن عقب بماند غرق خواهد شد.

شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می دانید اصحاب پیامبر خدا در زمان حیات آن حضرت بر علی سلام و تبریک ولایت گفتند.
شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می دانید علی‌بن ابی‌طالب در میان اصحاب رسول خدا اولین کسی بود که کلیه خواستنی‌ها را بر خود حرام کرد، بعد از آن خداوند عزّ و جلّ این آیه را نازل کرد: «یا أیها الّذین آمنوا لا تحرّموا طیّبات ما أحلّ الله لکم و لا تعتدوا إنّ الله لا یحبّ المعتدین. و کلوا مما رزقکم الله حلالا طیّبا واتّقوا الله الّذی أنتم به مؤمنون» (مائده/ 87، 88) «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چیزهای پاکیزه‌ای را که خدا برای [استفاده] شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حدّ مگذرید، که خدا از حدّ گذرندگان را دوست نمی‌دارد. و از آنچه خداوند روزی شما گردانیده، حلال و پاکیزه را بخورید، و از آن خدایی که به او ایمان دارید بپرهیزید».

علی ـ علیه السّلام ـ دارای علم منایا، علم قضاوت، علم تشخیص حق از باطل، علم ثابت و علم نزول قرآن بود. علی در میان گروهی بود که ده نفر بودند و خدا به آن‌ها خبر داده بود که به خدا ایمان آورده‌اند. ولی شما در میان گروهی با عده کمی بودید که با زبان رسول خدا لعنت شدند. من برای شما و بر علیه شما شهادت می‌دهم که خدا تمامی شما را با زبان پیامبر خود لعنت کرده است.
شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ در آن هنگام که خالد‌بن ولید به قبیله بنی‌خزیمه مسلط شده بود به دنبال تو {معاویه} فرستاد که برای آنان نامه‌ای بنویسی، فرستاده پیامبر خدا بازگشت و گفت: معاویه مشغول غذا خوردن است. سه مرتبه آن بزرگوار به دنبال تو فرستاد و در هر سه مرتبه فرستاده آن حضرت بازگشت و گفت: معاویه مشغول غذا خوردن است، رسول خدا تو را نفرین کرد و فرمود: پروردگارا! شکم معاویه را سیر منمای…

شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید که این سخن من حق است یا نه؟! ای معاویه! تو بودی که با پدرت بر شتر قرمزی سوار بودی، تو آن را می‌راندی و این برادرت که این جا نشسته مهار آن را می‌کشید. این داستان در جنگ احزاب بود و پیامبر شخص سواره و آن کس که مهار شتر را می‌کشید و شخصی که آن شتر را میراند لعنت کرد. پدر تو همان سوار بود، و تو ای کبودرنگ! همان کسی هستی که آن شتر را می‌راندی و همین برادرت که اینجا نشسته مهار آن را می‌کشید.

شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می‌دانید که رول خدا ابوسفیان را هفت جا لعنت کرد: اولین بار هنگامی که آن حضرت از مکه خارج و متوجه مدینه شد و ابوسفیان از شام آمد. ابو سفیان به حضرت رسول پرخاش کرد و ناسزا گفت و آن بزرگوار را تهدید به قتل نمود و قصد داشت که به پیامبر حمله کند ولی خداوند شرّ او را از رسول خود دور کرد

بار دوم آن روزی بود که ابوسفیان کاروان را طرد نمود و آن را از دست رسول خدا درآورد.

و بار سوم در جنگ احد بود که پیامبر فرمود: خدا مولای ما است، و شما مولایی ندارید و ابوسفیان گفت: ما بت عزی را داریم و شما بت عزی ندارید. در این هنگام بود که خدا، فرشتگان، پیامبر و جمیع مؤمنین ابوسفیان را لعنت کردند.

بار چهارم در جنگ حنین بود، آن روزی که ابو سفیان گروه قریش و هوازن و عیینه و گروه غطفان و یهود را آورد. آنگاه خداوند عزّ و جلّ ایشان را در حالی باز گردانید که خشمناک بودند و خیری ندیدند. این قول خداوند سبحان است که در سوره احزاب و فتح، ابو سفیان و یاران وی را کافر معرفی نموده است.

ای معاویه! تو در آن روز در مکه، موافق با نظر پدرت و مشرک بودی. ولی علی در آن روز بر رأی و دین پیامبر خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ بود.

بار پنجم در این آیه است که خداوند می‌فرماید: «و الهَدی مَعکُوفاً أَن یبلُغَ مَحلَّه» (فتح / 25) «و نگذاشتند قربانی شما که بازداشته شده بود به محلش برسد.» ای معاویه! در آن روز تو و پدرت و مشرکین قریش راه بر رسول خدا بستید و خدا پدرت را به نحوی لعنت کرد که آن لعنت تا قیام قیامت شامل حال او شد.

دفعه ششم در جنگ احزاب بود که ابوسفیان جمع قریش و عیینة بن حصن ابن بدر گروه غطفان را آورد و پیامبر اکرم راهنمای آنان، تابعین ایشان و کسی که آن را به جلو می راند را تا روز قیامت لعنت کرد. به پیامبر خدا گفته شد: یا رسول اللّه! آیا نه چنین است که در میان تابعین ایشان مؤمن وجود دارد؟ فرمود: لعنت شامل حال مؤمن نمی‌شود. اما احدی در میان راهنمایان آنان نیست که مؤمن، اجابت کننده دعوت و رستگار باشد.

هفتم در جنگ ثنیه است که دوازده نفر به رسول خدا هجوم آوردند، هفت نفر آنان از بنی امیه و پنج نفر از قریش بودند. خدای تعالی و رسولش غیر از پیامبر، افرادی را که در جنگ ثنیه وارد شدند و نیز اشخاصی که آنان را پیش می‌بردند و راهنمای ایشان بودند، لعنت کردند.

شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می دانید هنگامی که مردم با عثمان بیعت کردند، ابو سفیان در مسجد رسول خدا نزد عثمان رفت و گفت: ای پسر برادر! آیا کسی هست که علیه ما باشد؟ گفت: نه. ابوسفیان گفت: پس مقام خلافت را بین جوانان بنی امیه دست به دست منتقل کنید، قسم به حق آن کسی که جان ابو سفیان به دست او است، نه بهشتی در کار است و نه دوزخی.

شما را به خدا قسم می‌دهم! آیا می دانید در آن هنگام که مردم با عثمان بیعت کردند، ابو سفیان دست حسین را گرفت و به وی گفت: ای برادرم! بیا با من تا به بقیع برویم. وقتی به وسط قبرها رسیدند، ابوسفیان حسین را کشانید و با بلندترین صدا فریاد زد: ای اهل قبور! آن مقام خلافتی که شما بر سر آن با ما می‌جنگیدید اکنون نصیب ما شده و شما استخوان پوسیده شده‌اید. حسین به او فرمود: خدا پیری تو را به رسوایی ببرد و صورت تو را زشت نماید! آنگاه دست خود را کشید و ابو سفیان را رها کرد…

این عیب و عاری است که تو داری. آیا تو می‌توانی عیبی از ما بگیری!؟ ای معاویه! از جمله مطالبی که موجب لعن تو می‌شود این است که پدرت ابوسفیان تصمیم گرفت اسلام بیاورد ولی تو آن شعری که نزد قریش معروف است را برای وی فرستادی و او را از اسلام آوردن باز داشتی. از جمله موجبات لعن تو این است که عمر بن خطاب تو را والی شام کرد و تو به وی خیانت کردی. زمانی که عثمان تو را والی قرار داد در انتظار مرگ او بودی. بزرگ‌تر از همه اینها که گفته شد، تو با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدی در حالی که از سوابق نیک و فضیلت و علم وی خبر داشتی. علی نزد خدا و مردم از تو برای امر خلافت برتر و پیش تر بود، نه پست‌تر. تو بودی که مردم را شبانه پایمال نمودی، خون گروهی از خلق خدا را با خدعه و مکر و چهره حق به جانب خویش ریختی. عمل تو نظیر عمل کسی بود که به روز قیامت ایمان نداشته و ترسی از عذاب ندارد.

هنگامی که مدت عمرت به پایان برسد به بدترین جایگاه بازخواهی گشت، ولی بازگشت علی ـ علیه السّلام ـ در بهترین جایگاه است. عذاب خدا در انتظار تو خواهد بود.

ای معاویه! این‌ها همه ننگ و عارهای تو بود و من به خاطر طولانی نشدن سخن از بیان مابقی عیوب و پست فطرتی های تو دست می‌کشم.

خطاب به عمروبن عثمان
اما تو ای عمرو‌بن عثمان! تو به خاطر حماقتی که داشتی نمی‌توانستی پی به این گونه رفتارهای زشت معاویه ببری. مَثل تو نظیر آن پشه‌ای است که به درخت خرما گفت: مراقب باش که من می‌خواهم از بالای تو پایین بیایم و درخت خرما در جوابش گفت: من اصلاً متوجه بالا آمدن تو نشدم، تا چه رسد به اینکه پیاده شدن تو برای من مشقتی داشته باشد! به خدا قسم من فکر می‌کنم به نفع تو نیست با من دشمنی کنی تا چه رسد به اینکه برای من مشقت و زحمتی داشته باشد. اکنون جواب سخنانی را که گفتی خواهم داد.

آیا علت اینکه تو به علی ناسزا می‌گویی، به خاطر نقصی است که در حسب و نسب اوست؟! یا اینکه وی را از رسول خدا دور می‌دانی؟ یا اینکه به سبب رفتار بدی است که در دین اسلام داشته است؟ یا اینکه به ظلم و ستم حکم کرده است؟ یا اینکه به دنیا رغبت داشته است؟ اگر تو یکی از اینها را بگویی دروغ گفته‌ای. اما جواب اینکه گفتی خون نوزده نفر از بنی‌امیه در جنگ بدر به گردن ما است؛ آنان را خدا و رسولش کشتند… .

پیامبر ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ فرمود: هنگامی که تعداد فرزندان وزغ (منظور از وزغ بنی امیه است، چنان که در چند سطر بعد معلوم خواهد شد) به سی نفر رسید، مال خدا را بین خود دست به دست می‌کنند، بندگان خدا را خوار و ذلیل و در قرآن، کتاب خدا، فساد ایجاد می‌کنند. موقعی که تعداد آنان به سیصد و ده نفر رسید، نفرین بر علیه این‌ها و به نفع آن‌ها محقق شد. وقتی تعداد آنان به چهار صد و هفتاد و پنج نفر رسید، هلاکت ایشان از جویدن خرما سریع‌تر خواهد بود. پس از این جریان، حکم‌بن ابوالعاص جلو آمد و تصمیم گرفت که در این باره سخن بگوید، ولی پیامبر فرمود: صدای خود را آهسته کنید، زیرا وزغ می‌شنود.

وقتی پیغمبر در خواب دید که بنی‌امیه بعد از پیامبر مالک امر این امت خواهند شد و بسیار ناراحت گردید، خداوند عزّ و جلّ این آیه شریفه را نازل کرد: «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»، یعنی (درک نمودن) شب قدر بهتر است از هزار ماه (که خلفای بنی امیه خلافت کردند). من به نفع و بر علیه شما شهادت می‌دهم که بعد از قتل حضرت علی علیه السّلام، مدت خلافت شما چنان که خداوند سبحان در قرآن تعیین نموده است، بیشتر از هزار ماه نخواهد بود.

خطاب به عمروعاص
اما تو ای عمرو‌بن عاص! که بغض علی را داری و لعین و ابتر هستی، تو جز سگ چیزی نیستی. اولین عیب و ننگ تو این است که مادرت زنی زنا کار بود. تو در رختخوابی که بین چند نفر مشترک بود متولد شدی، آنگاه گروهی از مردان قریش بر سر تو با یکدیگر دشمنی کردند، که از جمله آنان ابوسفیان ابن حرب، ولید‌بن مغیره، عثمان‌بن حارث، نصر‌بن حارث‌بن کلده و عاص‌بن وائل بودند که هر کدام گمان می‌کرد تو پسر او هستی. در نهایت کسی که از لحاظ حسب و نسب از همه پست‌تر و از نظر منصب خبیث‌تر و از جهت زناکاری از همه گناه کار تر بود بر ما بقی غلبه یافت و تو را به عنوان پسرش تصاحب نمود. با این سوابقی که داری بر می‌خیزی و می گویی: من بغض و کینه محمّد را دارم!؟

عاص‌بن وائل به پیامبر خدا - صلی‌الله علیه و سلم - نسبت کسی را داد که ابتر و مقطوع‌النسل است و هرگاه بمیرد اسم و رسم وی نابود خواهد شد؛ لذا خداوند سبحان آیه ذیل را نازل کرد که می‌فرماید: «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» یعنی یا محمّد! آن کس که بغض و کینه تو را دارد، خود مقطوع‌النسل است. مادر تو همان زنی بود که برای زنا نزد قبیله عبد قیس می‌رفت و برای این عمل وارد خانه و مکان‌ها و گودی درّه‌های ایشان می‌شد. تو همان کسی هستی که رسول خدا هر جا مقابل دشمن قرار می‌گرفت از همه بیشتر با آن بزرگوار عداوت و از همه بیشتر آن حضرت را تکذیب می‌کردی.

سپس یکی از افرادی بودی که سوار کشتی شده و نزد نجاشی رفتند. همان افراد بی سر و پایی که به سوی حبشه خارج شدند و خون جعفر‌بن ابی طالب و آن مردانی را که به طرف نجاشی هجرت کرده بودند در معرض ریختن قرار دادید، ولی مکر و حیله تو دامنگیر خودت شد. جد و جهد تو پایمال گردید، آرزو و خواسته تو برآورده نشد، سعی و کوشش تو بی‌ثمر شده و سخنان تو دروغ از آب درآمد، سخن افراد کافر پایمال و کلام خداوند برتری یافت و ثابت گردید.

اما سخنی که درباره عثمان گفتی: ای بی‌حیای بی‌دین! تو بودی که آتش جنگ را بر علیه عثمان شعله‌ور کردی و به طرف فلسطین فرار نمودی و عاقبت بد او را انتظار می‌کشیدی. وقتی خبر قتل وی به تو رسید نزد معاویه پناهنده شدی. ای خبیث! تو دین و ایمان خود را برای دنیای دیگری فروختی. ما تو را به خاطر بغضی که به ما دارای ملامت نمی‌کنیم و تو را به این خاطر که به ما محبت نداری عتاب نخواهیم کرد، چرا که تو چه در زمان جاهلیت و چه اسلام، دشمن بنی‌هاشم بوده و هستی. تو بودی که رسول خدا را با هفتاد بیت از شعرت هجو نمودی. آنگاه آن بزرگوار فرمود: بار خدایا! من نمی‌توانم شعر بگویم و شعر گفتن سزاوار من نیست، پس تو عمرو بن عاص را به تعداد هر بیتی که در هجو من گفته است هزار بار لعنت کن.

ای عمرو‌بن عاص که دنیای دیگری را بر دین و ایمان خود مقدم داشته‌ای، هدیه‌هایی برای نجاشی فرستادی و برای دومین بار به سوی او رفتی و رفتن اول تو مانع از رفتن دوباره تو نشد. منظور تو از این رفت و آمدها که هر بار با حسرت و ناامیدی باز می‌گشتی، ریختن‌ خون جعفر‌بن ابیطالب و یاران وی بود. هنگامی که به آمال و آرزوی خود نرسیدی، برای رفیق خودت یعنی عمارة بن ولید توطئه چیدی.

خطاب به ولید‌بن عقبة
اما تو ای ولید‌بن عقبه! به خدا قسم من تو را به این خاطر که بغض علی را داری ملامت و سرزنش نمی‌کنم، زیرا آن حضرت هشتاد تازیانه برای اینکه تو میگساری کرده بودی به تو زد و پدر تو را در جنگ بدر کشت. تو چگونه به علی ناسزا می‌گویی و حال آنکه خدا در ده آیه از قرآن او را مؤمن و تو را فاسق معرفی نموده است!؟ از جمله این آیات در سوره سجده است که می‌فرماید: «أفمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستوون» (سجده/ 18) «آیا کسی که مؤمن است همچون کسی است که فاسق و نافرمان است؟ یکسان نیستند.» همچنین در سوره حجرات می‌فرماید: «إن جاءکم فاسق به نبأ فتبیّنوا أن تصیبوا قوما بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» (حجرات/ 6) «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید، مبادا به نادانی گروهی را آسیب برسانید و [بعد،] از آنچه کرده‌اید پشیمان شوید.» تو را چه به این که نام قریش را به زبان آری، جز این نیست که تو پسر علیج هستی که از اهل صفوریّه بود و نام او ذکوان بود.

اما اینکه گمان می‌کنی ما عثمان را کشته‌ایم؛ به خدا قسم این سخنی که در مورد علی ـ علیه السّلام ـ می‌گویی، طلحه و زبیر و عایشه نتوانستند بگویند، تو چگونه این تهمت را به علی می‌زنی!؟ اگر تو از مادرت جویا می‌شدی که پدرت کیست، او ذکوان را رها می‌کرد و تو را به عقبة‌بن ابی معیط می‌بست و از این حسب و نسب رفعت و مقامی به دست می‌آورد. در حالی که خداوند برای تو و پدر و مادرت در دنیا و آخرت این همه عیب و ننگ شماره کرده است. و حال آنکه خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمی‌کند.

ای ولید! به خدا قسم تو از نظر سن و سال از آن کسی که گمان می‌کنی پسر او هستی و حسب و نسبت به وی می‌رسد بزرگ‌تری، پس چگونه به علی ناسزا می گویی! اگر تو متوجه خویش می‌شدی و نسبت خود را با پدرت می‌یافتی و می‌فهمیدی که با آن که ادعا می‌کنی نسبتی نداری، در صورتی که مادرت به تو گفت: ای پسرم! به خدا قسم که پدرت از عقبه ناکس‌تر و پلیدتر بود.

خطاب به عتبة‌بن ابی سفیان
اما تو ای عتبة‌بن ابی سفیان! تو عقل درست و حسابی نداری که من جواب تو را بگویم. تو اصلاً عقل نداری تا من تو را سرزنش کنم، خیری نداری که کسی به آن امیدوار باشد و شری نداری که کسی از آن بترسد. اگر تو به علی ناسزا بگویی من آن را عجیب و بعید نمی‌دانم. زیرا من تو را هم کفو غلام غلام علی بن ابی طالب هم نمی‌دانم تا جواب تو را بدهم و تو را مورد سرزنش قرار دهم. اما بدان که خدا در انتظار عذاب کردن تو و پدر و مادر و برادرت است. تو فرزند همان پدرانی هستی که خدا در قرآن مجید راجع به آنان فرموده: «عاملة ناصبة. تصلی نار حامیة. تسقی من عین آنیة ـ تا آن جا که می‌فرماید ـ من جوع» (غاشیة / 3- 7) «که تلاش کرده، رنج [بیهوده] برده‌اند. [ناچار] در آتشی سوزان درآیند. از چشمه‌ای داغ نوشانیده شوند. خوراکی جز خار خشک ندارند، [که] نه فربه کند، و نه گرسنگی را باز دارد.»

تو مرا به قتل تهدید می‌کنی!؟ پس چرا آن کسی را که در رختخواب با زنت زنا می‌کرد نکشتی؟! در صورتی که روی فرج وی بر تو غلبه یافته بود و در تولید فرزند با تو شریک شد و فرزندی را به تو بست که مال تو نبود! وای بر تو! اگر تو از او انتقام می‌گرفتی سزاوارتر بود از اینکه مرا تهدید به قتل کنی.

من تو را به این خاطر که به علی ناسزا می‌گویی ملامت نمی‌کنم، زیرا او برادر تو را در جنگ کشت. علی و حمزه ـ علیهما السّلام ـ در کشتن جد تو شرکت داشتند تا اینکه به‌خاطر نابکاری خویش مستحق آتش جهنم و عذاب دردناک گردید. علی بود که عموی تو را به دستور رسول خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ تبعید نمود. اما اینکه گفتی من آرزوی خلافت دارم، به خدا قسم اگر من آرزوی خلافت داشته باشم جا دارد، زیرا مردم به من التماس می‌کنند که خلیفه باشم. ولی تو نظیر برادرت (معاویه) و خلیفه پدرت نیستی، زیرا برادرت بیشتر از هر کسی از امر خدا تمرّد می‌کرد و بیش از هر کس طالب ریختن خون مسلمان‌ها و نیز خواهان مقامی بود که شایستگی آن را نداشت. وی مردم را فریب می‌داد، در حالی که خدا مکر می‌کند و او بهترین مکر کنندگان است.

اما اینکه گفتی: علی برای قریش بدترین فرد قریش بود، به خدا قسم که علی هیچ مرحومی را تحقیر نکرد و هیچ مظلومی را نکشت.

خطاب به مغیرة‌بن شعبه
اما تو ای مغیرة بن شعبه! تو حقیقتاً دشمن خدایی، که هم قرآن و هم رسول او را تکذیب می‌کنی. تویی که زنا کاری، واجب است که حد خدا بر تو جاری شود، زیرا شهود عادل و نیکوکاری بر زناکاری تو شهادت داده‌اند، ولی سنگسار نمودن تو به تأخیر افتاده و حق به وسیله باطل و صداقت به واسطه غلط اندازی پایمال شد. این گونه حقوق از دست رفت در حالی که خداوند عذاب دردناک و رسوایی دنیا را برای تو مهیا کرده بود، ولی رسوایی عذاب آخرت به مراتب بیشتر است.

تو بودی که فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ را زدی و خون او را ریختی، به طوری که ایشان جنین خود را سقط کرد. تو این عمل را برای اینکه پیامبر خدا را ذلیل و با امر آن حضرت مخالفت کرده باشی و نیز حرمت او را هتک کنی انجام دادی. و این در حالی است که پیامبر خدا به زهرا ـ سلام الله علیها ـ فرموده بود: تو بزرگ زنان اهل بهشت هستی. به خدا قسم که بازگشت تو به سوی آتش است و وبال سخنانی که گفتی بر علیه تو خواهد بود.

برای کدام یک از این سه موضوع به علی ناسزا می‌گویی؟ آیا به خاطر نقصان حسب و نسب او؟ یا برای اینکه از پیغمبر اسلام دور است؟ یا عمل ناشایستی در قبال دین اسلام انجام داده است؟ یا به این دلیل که حکم به جور و ستم داده است؟ یا اینکه به دنیا رغبتی داشته است؟ اگر چنین سخنانی بگویی دروغ گفته‌ای و مردم تو را تکذیب خواهند کرد.

آیا تو گمان می‌کنی علی عثمان را مظلومانه کشت؟ به خدا قسم که علی پرهیزکارتر و پاک‌تر از کسی است که او را سرزنش می‌کند. به جان خودم قسم اگر این‌طور باشد که علی عثمان را مظلومانه کشته باشد، به تو هیچ ربطی ندارد، زیرا تو عثمان را در زمانی که زنده بود یاری نکردی و پس از مرگ وی هم تعصبی نسبت به وی نداشتی. خانه تو همیشه در طائف بود. تو همیشه خواهان زنان زناکار و طرفدار امور زمان جاهلیت و نابودکننده اسلام بودی، تا اینکه هر چه نباید بشود شد.

اما جواب اعتراض تو به بنی‌هاشم و بنی‌امیه؛ مقصود تو این است که خود را نزد معاویه محبوب کنی. اما جواب سخن تو درباره امارت و گفته یارانت راجع به مقام سلطنتی که به دست آورده‌اید این است که، فرعون مدت چهار صد سال سلطنت کرد و موسی و هارون دو پیامبر بودند که وی را به راه حق دعوت می‌کردند و چه صدماتی که از فرعون دیدند. مقام خلافت مقامی است که خدا به افراد نیکو کار و تبهکار عطا می‌کند. لذا خداوند می‌فرماید: «و إن أدری لعله فتنة لکم و متاع إلی حین» (انبیاء / 111){و نمی‌دانم، شاید آن برای شما آزمایشی و تا چندگاهی [وسیله] برخورداری باشد.} و نیز می‌فرماید: «و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فی‌ها فحقّ علیها القول فدمّرناهم تدمیراً» (اسراء / 16) {و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوش گذرانانش را وا می‌داریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند، و در نتیجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد، پس آن را [یک سره] زیر و زبر کنیم.}

خروج امام از جلسه مناظره
امام حسن علیه السّلام پس از اینکه عموم آنان را مجاب نمود، برخاست و لباس های خود را تکانید، در حالی که این آیه را تلاوت می‌کرد: «الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات»، به خدا قسم ای معاویه، مقصود از این آیه تو و یارانت و ایشان و پیروانشان هستند، «و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات أولئک مبرّون مما یقولون لهم مغفرة و رزق کریم» (نور/ 26) و مقصود از این قسمت آیه علی بن ابی طالب و یاران و پیروانش هستند.

سپس امام حسن علیه السّلام در حالی خارج شد که به معاویه می‌فرمود: عاقبت بدی را که به خاطر اعمال و جنایاتت نصیبت شد بچش و برای عذاب‌هایی که خدا برای تو و یارانت از قبیل رسوایی دنیوی و عذاب دردناک اخروی آماده کرده است، مهیا باش!

پس از این جریان، معاویه به یاران خویش گفت: شما نیز کیفر جنایت‌هایی را که مرتکب شده‌اید، بچشید! ولید‌بن عقبه در جوابش گفت: به خدا قسم ما نچشیدیم مگر آن‌طور که تو چشیدی، امام حسن تنها به تو گستاخی کرد.

معاویه گفت: آیا من نگفتم شما نمی‌توانید از این مرد انتقام بگیرید؟ ای کاش شما اطاعت امر مرا می‌کردید، یا از این مرد که شما را رسوا کرد انتقام می‌گرفتید! به خدا قسم امام حسن برنخاست مگر اینکه این خانه در نظر من تاریک گردید، من تصمیم داشتم به وی آسیبی بزنم، نه امروز و نه بعد از این، خیر و فایده‌ای در وجود شما نخواهد بود.

ورود مروان به ماجرا
راوی می‌گوید: وقتی این مناظرات و مکالمات به گوش مروان‌بن حکم رسید و شنید معاویه و یارانش به وسیله امام حسن رسوا شدند، نزد آنان رفت. زمانی که به آنجا رسید، آنان در خانه معاویه نزد او بودند. مروان پرسید، چه توهینی از امام حسن به شما وارد شده!؟ گفتند: هر چه شنیدی صحیح است. مروان گفت: پس چرا مرا احضار نکردید! به خدا قسم که من حسن و پدر و اهل بیت او را به نحوی فحش می‌دادم که ورد زبان غلامان و کنیزان شود. معاویه گفت: این گروه در مورد تو غافلگیر نمی‌شوند، آن‌ها از سوابق مروان در بد زبانی و فحاشی خبر دارند. مروان به معاویه گفت: پس به دنبال حسن بفرست تا بیاید. وقتی معاویه به سراغ امام حسن علیه السّلام فرستاد، آن حضرت به فرستاده معاویه فرمود: این شخص عصیان گر از من چه می‌خواهد؟ به خدا قسم اگر بخواهد زبان درازی کند گوش او را از ننگ و عارهایی که دارد به نحوی خسته می‌کنم که تا قیام قیامت باقی بمانند.

بازگشت امام به جلسه مناظره
هنگامی که امام حسن علیه السّلام برخاست و متوجه آنان شد، دید ایشان در همان حالی که بودند در مجلس معاویه حضور دارند و مروان هم به ایشان اضافه شده است. امام حسن علیه السّلام رفت و نزد معاویه و عمرو بن عاص بر سر تخت نشست و به معاویه فرمود: برای چه به دنبال من فرستادی؟ معاویه گفت: من سراغ تو نفرستاده‌ام بلکه مروان تو را خواسته است.

مروان به امام حسن گفت: تو به مردان قریش فحاشی کرده‌ای!؟ فرمود: اکنون چه تصمیمی داری؟ مروان گفت: به خدا قسم من تو و پدر و اهل بیت تو را به نحوی ناسزا و فحش خواهم گفت که ورد زبان غلامان و کنیزان شود. امام حسن در جوابش فرمود: من به تو و پدرت فحش نداده‌ام، ولی خداوند عزّ و جلّ تو، پدر و اهل بیت و ذریه تو را لعنت کرده است و هر کسی را که از صلب پدر تو تا قیام قیامت به وجود بیاید، به زبان پیغمبر خویش لعنت نموده است.

ای مروان! به خدا قسم نه تو و نه احدی از آن اشخاص که در زمانی که پیامبر خدا ـ صلّی اللّه علیه و آله ـ تو و پدرت را لعنت می‌کرد حضور داشتند، منکر این مطلب نخواهید شد. خدا تو را می‌ترساند، ولی به تو جز طغیان و سرکشی چیزی اضافه نخواهد شد. خدا و رسول راست می‌گویند، چرا که در قرآن آمده است: «و الشجرة الملعونة فی القرآن و نخوّفهم فما یزیدهم إلا طغیاناً کبیراً» (اسراء / 60) «و [نیز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم و ما آنان را بیم می‌دهیم، ولی جز بر طغیان بیشتر آن‌ها نمی‌افزاید.» ای مروان! تو و ذریه تو از همان شجره ملعونی هستید که در قرآن یاد شده.

ناگاه معاویه برجست و دست خود را بر دهان امام حسن نهاد و گفت: ای ابا محمّد! تو که فحاش نبودی!؟ پس از این جریان بود که امام حسن برخاست و لباس خود را تکان داد و از مجلس خارج شد. سپس آن گروه برخاستند و با صورتی سیاه و خشم بسیار و اندوهی شدید از آن مجلس خارج شدند.

ماخذ: احتجاج طبرسی، ترجمه بهراد جعفری، ج 1 ص 269 تا 276، بحار الانوار ج 44، ص 70
منبع: تسنیم

 

نظر دهید »
اسلام دین محبت است
ارسال شده در 20 آبان 1394 توسط parvane abi در بدون موضوع

از جمله مسائل مهم و حیاتی که در دین مبین اسلام به آن اشاره شده و مورد تاکید فراوان هم در قرآن و هم در احادیث قرار گرفته است مساله مهر و محبت است. محبت محدوده خاصی ندارد و هم در ارتباط با اطرافیان و هم در ارتباط انسان با خداوند متعال کاربرد داشته و منشا بسیاری از برکات در زندگی فردی و اجتماعی میباشد. زندگی خانوادگی و جامعه بدون مهر و محبت، زندگی و جامعه ای بیمار خواهد بود که این بیماری همه جوانب آن زندگی و جامعه را تحت الشعاع خود قرار داده و هر قدر انسان در این زندگی و جامعه برای خوشبختی تلاش نماید، گو اینکه خوشبختی از او فراری است، بدان نایل نخواهد شد. به همین دلیل و به دلایلی دیگر این مساله در اسلام مورد توجه و عنایت خاص قرار گرفته است. چیزی که در این مساله لازم به ذکر است این است که اسلام هر نوع محبتی را قبول ندارد و در واقع در پی جهت دادن به محبت بشر جهت تعالی وی و رساندن وی به سعادتی است که مد نظر این دین میباشد که همان سعادت، سعادت واقعی است.این مساله همان است که در بیان دین اسلام ، از آن به ” حب لله ” و ” حب فی الله ” تعبیر میشود.شرح این نوع محبت به طور بسیار مختصر از زبان بعضی از بزرگان این است:
چيزى كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، تفاوت بين «تحابب للَّه» و «تحابب فى اللَّه» است. تحابب (دوستى ورزيدن) للَّه، ممكن است براى عموم مؤمنين حاصل شود؛ چنان‏كه وقتى دو نفر مؤمن براى خدا و به انگيزه دريافت پاداش اخروى به يكديگر محبت مى‏ورزند، تحابب للَّه ايجاد مى‏شود؛ امّا تحابب فى اللَّه، جز در بين خواص و مؤمنان ناب به وجود نمى‏آيد و معنى اين دوستى آن است كه دو نفر فقط به خاطر اين‏كه خداوند اين دوستى را اراده كرده و مورد رضاى اوست، به يكديگر محبت مى‏كنند. بنابراين فقط رضاى خداوند تعالى انگيزه و محرّك آنان در اين دوستى است، نه ترس از آتش يا طمع ثواب. اين دوستى است كه نتايج خاصى را به دنبال دارد؛(1)
ما در این نوشتار به دنبال مطرح کردن و شرح همه جوانب مساله محبت و موارد اشاره شده به آن در قرآن و روایت نیستیم که این مساله خود مجالی مفصل و کتابی و شاید کتابهایی مستقل میطلبد. بلکه به دنبال معرفی گوشه ای از این مساله حیاتی، در قرآن و روایات و نقل داستانهای آموزنده ای در این راستا هستیم. پس در این نوشتار ابتدا چند آیه مربوط به این مساله و سپس چند روایت و بعد از آن یک داستان البته واقعی در این مورد نقل خواهد شد.
الف) آیات قرآنی:
الف. 1) محبت واقعی
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(2)
خداوند متعال در این آیه خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم میفرماید که به مردم بگو که اگر خدا را دوست دارید از من اطاعت کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد و مشمول غفران الهی شوید که خداوند غفور و رحیم است.
نکته ای که از این آیه شریفه بر می آید این است که محبت الهی بدون حرف گوش کردن و اطاعت از رسول، محبت مورد قبول اسلام نیست. اگر کسی ادعای دوستی خدا و اهل بیت را داشته باشد، بایستی به حرف های آنان هم گوش کند و این مساله واضحی است که محب همیشه گوش به فرمان محبوب است.
آیت الله مکارم در تفسیر نمونه ذیل این آیه شریفه مینویسند:
“محبت تنها يك علاقه قلبى ضعيف و خالى از هر گونه اثر نيست بلكه بايد آثار آن، در عمل انسان منعكس باشد، كسى كه مدعى عشق و علاقه به پروردگار است، نخستين نشانه‏اش اين است كه از پيامبر و فرستاده او پيروى كند.
در حقيقت اين، يك اثر طبيعى محبت است كه انسان را به سوى” محبوب” و خواسته‏هاى او مى‏كشاند، البته ممكن است، محبت‏هاى ضعيفى يافت شود كه شعاع آن، از قلب به بيرون نيفتد، اما اينگونه محبتها به قدرى ناچيز است كه نمى‏توان نام محبت بر آن گذاشت، يك محبت اساسى حتما آثار عملى دارد، حتما دارنده آن را با محبوب پيوند مى‏دهد، و در مسير خواستهاى او به تلاش پرثمر وامى‏دارد.
دليل اين موضوع روشن است، زيرا عشق و علاقه انسان به چيزى حتما به خاطر اين است كه كمالى در آن يافته است، هرگز انسان به موجودى كه هيچ نقطه قوتى در آن نيست، عشق نمى‏ورزد، بنا بر اين، عشق انسان به خدا به خاطر اين است كه او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع كمال است، مسلما چنين وجودى، تمام برنامه‏ها و دستورهايش نيز كامل است، و در اين حال چگونه ممكن است انسانى كه عاشق تكامل و پيشرفت است از آن برنامه‏ها، سرباز زند، و اگر سرباز زد، آيا نشانه عدم واقعيت عشق و محبت او نيست؟
اين آيه نه تنها به مسيحيان نجران، يا مدعيان محبت پروردگار در عصر پيامبر ص پاسخ مى‏گويد، بلكه يك اصل كلى در منطق اسلام براى همه اعصار و قرون است، آنها كه شب و روز دم از عشق پروردگار يا عشق و محبت پيشوايان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نيكان مى‏زنند اما در عمل، كمترين شباهتى به آنها ندارند، مدعيان دروغينى بيش نيستند.
آنها كه سر تا پا آلوده گناه‏اند، با اين حال قلب خود را مملو از عشق خدا، پيامبر ص، امير مؤمنان ع و پيشوايان بزرگ مى‏دانند، و يا عقيده دارند كه ايمان و عشق و محبت تنها به قلب است و ارتباطى با عمل ندارد، از منطق اسلام به كلى بيگانه‏اند.
در” معانى الاخبار” از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
ما احب اللَّه من عصاه
:” كسى كه گناه مى‏كند، خدا را دوست نمى‏دارد".
سپس اين شعر معروف را قرائت فرمود:
تعصى الاله و انت تظهر حبه هذا لعمرى فى الفعال بديع‏
لو كان حبك صادقا لاطعته ان المحب لمن يحب مطيع‏
” معصيت پروردگار مى‏كنى، با اين حال اظهار محبت او مى‏نمايى- به جانم سوگند، اين كار عجيبى است! اگر محبت تو صادقانه بود، اطاعت فرمان او مى‏كردى- زيرا كسى كه ديگرى را دوست مى‏دارد، از فرمان او پيروى مى‏كند"."(3)
الف. 2) محبوبین خداوند
خداوند متعال در آیات فراوانی به معرفی کسانی پرداخته است که مشمول محبت الهی هستند که نمونه هایی در ذیل، می آید:
1) وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»(4)
2) فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ(5)
3) فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ (6)
4) وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (7)
ب) روایات
مساله محبت در روایات هم به نحو چشمگیری مورد تاکید قرار گرفته است که ذیلا مواردی ذکر میشود:
ب. 1) محبت در حدیث معراج
در چند جای حدیث معراج مساله محبت مورد توجه قرار گرفته است که یکی از آن موارد ذکر میشود:
اى احمد! محبّت و دوستى من نسبت به كسانى كه به انگيزه رضايت و خشنودى من، يكديگر را دوست مى‏دارند، به يكديگر مهر مى‏ورزند، به هم مى‏پيوندند و بر من توكل مى‏كنند، حتمى است. محبت مرا علتى، خارج از وجود من كه سبب پيدايش آن شود و يا تأثيرى در كم و زياد شدن آن داشته باشد، نيست و- چون از خود من است- آن را نهايتى نيست-. هرگاه علم و دانشى ارزانى‏شان داشتم- و آن علم در سينه‏شان جاى گرفت- ديگر بار بر دانايى‏شان بيفزايم. اينان از ديد من به مخلوقات مى‏نگرند و هرگز به پيشگاه مخلوق عرض نياز نمى‏كنند، اندرونشان حتّى‏ از لقمه حلال، سبكبار است. نعمت و عيش دنيايشان ياد من، محبت من و رضاى من است.(8)
ب. 2) مهر ورزان به خاطر خدا بر فراز منبرهایی از نور
ابوبصير از امام صادق- عليه‏السّلام- نقل مى‏كند كه فرمود: «آنان كه فقط براى رضاى الهى يكديگر را دوست مى‏دارند، روز قيامت بر منبرهايى از نور تكيه زده‏اند، نور چهره، بدن‏ها و منبرهايشان بر همه چيز پرتو افكنده است، تا جايى كه همه چيز به نور آنان شناخته مى‏شود و گفته مى‏شود: اينان دوستان هم‏دل در رضاى خدا هستند.»(9).
ب. 3) مهرورزان به خاطر خدا مورد غبطه فرشتگان و پیامبران مرسل
. امام باقر- عليه‏السّلام- مى‏فرمايد: پيامبر- صلّى اللَّه عليه وآله وسلم- فرمود: «كسانى كه در اين دنيا فقط براى خشنودى پروردگار، يكديگر را دوست مى‏داشتند، روز قيامت در سرزمينى از زبرجد سبز در سايه عرش الهى و در جانب راست ساكنند- هر چند دو جانب عرش، يمين و پربركت است-، چهره‏هاشان، سفيدتر و نورانى‏تر از خورشيد است، همه فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل به جايگاه و مقامشان غبطه مى‏خورند.مردم مى‏گويند اينان چه كسانى هستند؟ گفته مى‏شود: اينان دوستان يك‏دل در رضاى او هستند.»(10)
ب. 4) کسانی که بی حساب روانه بهشت میشوند
امام زين العابدين- عليه‏السّلام- مى‏فرمايد: «آن گاه كه خداى بزرگ همه را گردآورد، گوينده‏اى به پاخاسته، ندايى در مى‏دهد كه مردم مى‏شنوند. مى‏گويد: «كجا هستند آنان كه در رضاى خدا يكديگر را دوست مى‏داشتند؟»، پس از ميان مردمان عده‏اى سربلند مى‏كنند. به آن‏ها گفته مى‏شود: «بى حساب روانه بهشت شويد.» فرشتگان آن‏ها را درمى‏يابند و مى‏گويند: «به كجا مى‏رويد؟» مى‏گويند: «بى‏حساب به سمت بهشت!» مى‏گويند: «شما كدام دسته از مردمانيد؟» مى‏گويند: «ما دوستان هم‏دل در رضاى خدا هستيم». مى‏گويند: «عمل شما چه بوده است؟» مى‏گويند: «ما در راه رضاى خدا دوست مى‏داشتيم و در راه رضاى او دشمنى مى‏ورزيديم.» مى‏گويند: «چه خوب پاداشى است پاداش آن‏ها كه چنين عمل كردند.»(11)
ب. 5) توصیه امام صادق علیه السلام
عبداللَّه بن يحيى‏ كاهلى مى‏گويد: شنيدم امام صادق- عليه‏السّلام- مى‏فرمود: «با هم پيوند برقرار كنيد، به هم نيكى كنيد، به هم رحم كنيد و با هم مهربان باشيد.»(12)

منابع:

سرالاسراء
تفسیر نمونه

******************************************************************************************************************************************************************

پی نوشت ها: ( بر اساس نرم افزار های مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور )

: ترجمه سر الاسراء،ج 1، ص 84
2: آل عمران/31
3: تفسیر نمونه، ج 2، ص 513
4: بقره/195
5: آۀ عمران/76
6: آل عمران/159
7: مائده/42
8: ترجمه سرالاسراء،ج 1، ص 78
9: الكافى، ج 2، ص 125، رواية 4
10: الكافى، ج 2، ص 126، رواية 7
11: الكافى، ج 2، ص 126، رواية 8.

12: الكافى، ج 2، ص 175، رواية31

1 نظر »
جایگاه محبت در دین اسلام
ارسال شده در 20 آبان 1394 توسط parvane abi در بدون موضوع


لطفا در مورد جايگاه و تعريف محبت در اسلام و دين با ذكر منابع آن، مرا راهنمايي فرماييد.

محبت يكي از شيرين‌ترين و دلپذيرترين مفاهيم و واژه ‌هاي زندگي بشر است. دوست داشتن و محبوب بودن، هر دو مورد ‌علاقه، محبوب و مطلوب انسان ‌هاست. مهرورزي، نه تنها در روابط انساني داراي ارزش است، بلكه ريشه در مهرورزي الهي دارد. انسان و جهان مرهون و مديون مهرورزي خدا هستند و بدون رحمت الهي، نه مخلوقي وجود دارد و نه خلقتي، نه پيام‌آوري ظهورمي‌كند، نه كتابي از آسمان نازل مي‌گردد و نه انسان، راهي به سوي زندگي مي‌يابد. خداوند، كانون مركزي همه رحمت‌ها، محبت‌ها ومهرورزي‌هاست و آفرينش، ريشه در رحمت و مهرورزي خدا دارد.
او هم بهترين حبيب است و هم بهترين محبوب؛ هم رحيم است و هم رحمان و اين دو صفت، در صدر تمام سوره‌هاي قرآن، علاوه بر متن بسياري از آيات، تكرار شده‌اند.
در قرآن كريم چهار بار از خداوند متعال به عنوان “ارحم الراحمين"؛ برترين مهربانان، ياد شده است. شايد يكي از اميد‌بخش‌ ترين آيات قرآن، آيه 12 سوره انعام باشد كه در آن خداوند نويد مي‌دهد كه مهرورزي را بر خويشتن حتمي كرده است. خلقت، آيتي از مهرباني خداست و رسالت، شاهدي ديگر بر مهرباني‌هاي او و نزول قرآن كريم و ديگر كتاب‌هاي آسماني، نشانه‌هاي رحمت عام او مي‌باشند كه زمينه را براي بهره‌گيري از رحمت خاص الهي فراهم مي‌آورند.
رحمت الهي، بيكرانه است و مرزي براي مهرباني خدا نيست؛ “و رحمتي وسعت كلّ شيء". بشر با استفاده درست از رحمت عام خداوند، شايستگي ورود به ميهمان‌سراي خاص او را در بهشت برين، پيدا مي‌كند. در روايات اسلامي آمده است كه مردي به پيامبر اكرم(ص) گفت: دوست دارم پروردگارم مرا مورد محبت خويش قرار دهد؛ چه كاري بايد انجام دهم؟ حضرت فرمود: “ارحم نفسك و ارحم خلق الله، يرحمك الله” بر جان خويش و بر خلق خدا، رحم كن تا مورد محبت و مهر الهي قرار گيري. انسان‌ها به طور عام در دو راهي عذاب و رحمت الهي قرار دارند و كسي مي‌تواند از عذاب الهي در امان باشد و مشمول مهرورزي خدا شود كه به خلق خدا محبت كند. تربيت و مديريت كلان نظام هستي در دو جهان، به دست خداست و انسان، غير از خدا، سرپرست و ياوري ندارد. كسي كه انتظار مهرورزي از خدا دارد، بايد با خلق خدا مهربان باشد. تعريف محبت و مهرورزي دانشمندان در تعريف « حُبّ » مي گويند: حبّ آن است که آدمي به چيز لذت بخشي ميل کند و معلوم است در صورتي شيء مذبور مورد حب و علاقه قرار مي گيرد که آن چيز را بشناسيم و به قلب يا يکي از حواس درک نمائيم و مسلم است هر اندازه معرفت بيشتر و لذت زيادتر باشد؛ حب و علاقه فزونتر خواهد بود. و نيز معلوم است که بينايي باطني از بينايي ظاهري قوي تر است و ادراک قلبي از ديدار چشمي شديدتر است و زيبايي و لطائف معاني را که با چشم عقل احساس مي کنيم از زيبايي صورت هاي ظاهري که با چشم سر مي نگريم بزرگتر است .در باب محبت و مهرورزي به شاهد قرآني اشاره مي کنيم: خداوند تبارک و تعالي در آيه ۵۴ سوره مائده مي فرمايند » قالَ الله تعالي بجيبِهم و يحبونَه» خدا آنان را و ايشان خداي متعال را دوست دارند. و رسول خدا (ص) مي فرمايند: » هيچ يک از شما ايمان نمي آوريد مگر درصورتيکه خدا و رسول را از سايرين محبوب تر بداند راز پيشرفت اسلام در مهرورزي پيامبر اکرم (ص) به مردم نهفته است: « فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک»: پس به برکت رحمت الهي با مردم نرمخو و پرمهر شدي و اگر تند خو و سخت دل بودي قطعا از پيرامون تو پراکنده مي شدند. (آل عمران ۱۵۹) باري مهرورزي پيامبر اسلام (ص) به مردم موجب هدايت کساني شد که هرگز اميدي به هدايت آنها نمي رفت و از اين طريق آنچنان هدايت شدگان به مربي بزرگ بشر دلبسته شده بودند که حاضر نشدند اسلام را تنها بگذارند. بلکه با تمام وجود براي هر نوع فداکاري در راه آن آماده شدند و در حقيقت با اين روش از انسانهاي عهد جاهليت با آن ويژگيها انسانهايي رئوف دريادل و پارسا ساخته شد. باري مربي بزرگ ملک و ملکوت اساس دعوت و کار خود را بر مهرورزي و محبت قرار داده بود و به آن نيز فرمان مي داد که « احبوا الصبيان و ارحموا هم »: کودکان را دوست بداريد و به آنان مهر ورزيد. (وسائل الشيعه ج ۱۵ ص۲۰۱) امام صادق نيز توصيه گرانقدري در اين زمينه به بشر داد که « اذا احببت رجلا فاخبره بذلک فانه اثبت للمودة بينکما »:اگر محبت کسي را در دل داري به او بگو دوستت دارم زيرا ابراز مهر موجب مي شود دوستي شما استوارتر گردد. انديشمندان اسلامي نيز با تبعيت از رسول گرامي (ص) شيوه اساسي خويش را در تعليم و تربيت بر مهرورزي و محبت استوار ساخته اند. شهيد ثاني در کتاب منية المريد ويژگي مربي و معلم خوب را مهرورزي به متربيان و اخلاق خوش و نرمي در گفتار دانسته و با استناد به آيات قرآن در روايات نتيجه مي گيرد که هر معلم و مربي بايد اخلاق خويش را در ارتباط با همه افراد به ويژه متربيان نيکو گرداند و با لطف و محبت با آنان رفتار کند و چون با متربيان مواجه مي شود با خوشرويي وروي گشاده و شادماني برخورد نمايد و مهرورزي و محبت و شفقت خويش را به آنان ابراز کند .
البته معلم و مربي همچون طبيب حاذق بايد شرايط و موقعيتها را در نظر گيرد و نوع رفتار و راه و روش تربيتي خود را با توجه به آن شرايط و موقعيت ها انتخاب نمايد .شيخ اشراق نيز محبت و مهرورزي را زاييده علم و معرفت دانسته و شرط وصول به کمال را گذشتن از اين نردبان قلمداد کرده است .برگرفته از کتاب آراي دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مباني آن جلد دوم نويسندگان محمد بهشتي و مهدي ابو جعفري و علي نقي فقيهي زير نظر حجة الاسلام عليرضا اعرافي پژوهشکده حوزه و دانشگاه صفحه ۲۳۹ از نظر اسلام اين تبادل محبت و مهرورزي بايد از دوران كودكي آغاز و پايه ريزي شود و بهترين و برترين كساني كه بايد آن را پايه گذاري كنند، والدين مخصوصاً مادر است. به همين جهت تمام مربيان را امر به محبت كودكان مي نمايد. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در دستوري صريح بيان مي فرمايند:” احبوا الصبيان و ارحموهم ” كودكان را دوست بداريد و آنها را مورد لطف و رحمت قرار دهيد. اين توصيه در سيره و سنت نبوي كاملاً مشهود است و بارها در تاريخ زندگي ايشان گزارش شده است. با توجه به تاكيدات پيامبر و روايات و آيات در اين زمينه معلوم مي شود كه محبت نيرومندترين قدرت محرك بشر در تمام مظاهر گوناگون زندگي است . محبت احساس مطبوع و دلپذيري است كه با وجود آن مشكلات آسان و سختي ها قابل تحمل مي گردد . در مسير تربيت عامل محبت قويترين عنصر براي پذيرش و تحمل و تفاهم است . نقل شده است كه حضرت موسي عليه السلام از خداوند متعال در مورد بهترين اعمال سؤال نمود ، جواب آمد كه دوستي با كودكان بهترين اعمال است، زيرا آنها را با توحيد خود سرشته ام و اگر آنان بميرند، آنها را به رحمت خود داخل در بهشت مي كنم. از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است كه خداوند در اثر مهرورزي به فرزندان، بنده ي خود را مورد رحمت قرار مي دهد . الگوي همه ما مسلمانان حضرت علي (ع) است . ايشان را مي توان نمونه کاملي از رفتار يک انسان واقعي دانست . رفتارهاي ايشان از قبيل ايثار ، فداکاري و محبت و …. در نزد مسلمانان و آزادگان جهان شهره است . ما مسلمانان و به خصوص شيعيان مي توانيم ايشان را سرلوحه کارهاي خود قرار دهيم . ازطرفي ايشان با محبت ؛ احسان و بخشش خود حتي در هنگام خواندن نماز و از طرفي رفتار ايشان با برادرشان که آن حضرت در مقابل خواسته ي عقيل مبني بر دريافت پول بيشتر را مي دانيم که چگونه آن حضرت سنگ داغ را درون دست برادرش قرار داد تا بفهمد آتش جهنم چگونه است را دريابيم و درک کنيم . اين همان نقش هويت ديني ماست که با استفاده از آن مي توانيم مهرورزي را در جامعه و کل دنيا گسترش دهيم . کسي که غذاي ساده خود را از روي محبت به فقير مي دهد و خود با آب افطار مي کند و يا رفتار ايشان با يتيمان و کودکان ديگر را که مي بينيم همه و همه بيانگر روح بلند و لطيف و محبت فراوان ايشان است . ما که خود رامريد ايشان مي دانيم بايد تا حد تمکان از رفتار و کارهاي ايشان در زندگي خود تبعيت کنيم . مهر و محبت عملي ، در اذهان مردم ماندگار است . فرد مهربان را همه دوست دارند و به او احترام مي گذارند . امام خميني (ره) هم نمونه اي از يک انسان کامل است که به عنوان رهرو واقعي راه همه پيامبران و ائمه مي توان به ايشان اقتدا نمود . ايشان در نهايت سادگي زندگي مي کردند و اين خود مي تواند عامل مؤثري در گسترش فرهنگ محبت و مهرورزي در جامعه باشد . مهرورزي نمودهاي مختلفي دارد و در عرصه هاي گوناگون به گونه اي جلوه گر مي شود. مهرورزي در برخوردها، با دوستان، مراجعه کنندگان، در سطح جامعه، مهرورزي هنگام نياز افراد به انسان، هم نوعان، فقرا، گرفتاران، مهروزي مسؤلين-نسبت به زير مجموعه- نسبت به افرادي که مسؤليت آنها را به عهده دارد (حوزه مسؤليت) مثلا شهردار يا استاندار يا فرماندار يا مسؤل حوزه انتظامي نسبت به مردم شهر و کساني در آن جامعه شهري زندگي مي کنند. در همه حوزه ها اسلام دستور دارد و حکم و برنامه براي مهروزي در عرصه هاي عمومي و اجتماع و در برخوردها قرآن کريم اخلاق پيامبر (ص) را که مظهر رحمت و مهروزي بوده مي ستايد و مي فرمايد: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛ پس به [بركت] رحمت الهى با آنان نرمخو [و پرمهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى‏شدند». (آل عمران، 159) و در آيه ديگر مي فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ؛ و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم». (انبياء، 107) وجود پيامبر و تعاليم او رحمت است براي همه-مهروزي را در سراسر عالم نهادينه مي کند اگر به اين تعاليم پاي بند باشند. در آيه ديگر در وصف ياران پيامبر و گروندگان به مکتب ايشان مي فرمايد: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظيمًا؛ محمد [ص] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند آنان را در ركوع و سجود مى ‏بينى فضل و خشنودى خدا را خواستارند علامت [مشخصه] آنان بر اثر سجود در چهره‏ هايشان است اين صفت ايشان است در تورات و مث ل آنها در انجيل چون كشته‏اى است كه جوانه خود برآورد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقه‏ هاى خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از [انبوهى] آنان [خدا] كافران را به خشم دراندازد خدا به كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏ اند آمرزش و پاداش بزرگى وعده داده‏ است». (فتح،29) بنابراين مهروزي در عرصه اخلاق و برخوردها به اين است که نسبت به يکديگر با نرمي و ملايمت و مهرباني و کريمانه برخورد کنند که توضيح و تبيين اين بخش در کتب اخلاقي آمده و بيان همه امور فرصت زيادي مي طلبد. دستور به عفو و گذشت و پرهيز از تلاقي و انتقام در امور شخصي نمونه ديگر از عرصه هاي مهروزي است که در قرآن کريم آمده است: «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ؛ و بايد عفو كنند و گذشت نمايند مگر دوست نداريد كه خدا بر شما ببخشايد و خدا آمرزنده مهربان است». (نور، 22) همانگونه که انتظار داريد خداوند لغزش هاي شما بايد عفو کند بايد در مورد ديگران عفو و بخشش را فراموش نکنيد. عفو و بخشش يکي از پايه هاي مهم مهروزي است هنگامي که دلها با يکديگر صاف شد مهروزي معني پيدا مي کند دستور رسيدگي به کساني که وضع مالي خوبي ندارند حتي در ايثار و مقدم انداختن نياز ديگران بر نيازهاي شخصي نمود ديگري از حاکميت مهر و عاطفه در جامعه اسلامي است. در همين آيه سوره نور مي فرمايد: «وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى‏ وَ الْمَساكينَ وَ الْمُهاجِرينَ في سَبيلِ اللّهِ؛ و سرمايه‏داران و فراخ‏دولتان شما نبايد از دادن [مال] به خويشاوندان و تهيدستان و مهاجران راه خدا دريغ ورزند». (سوره نور، آيه 24) مهرورزي در آينه روايات اسلامي: v الإمامُ عليٌّ عليه السلام : المَودَّةُ قَرابَةٌ مُسْتَفادَةٌ . امام على عليه السلام : دوستى ، خويشاونديى است اكتسابى . v عنه عليه السلام : القَرابَةُ إلى‏ المَودَّةِ أحْوَجُ مِن المودّة إلى القرابة . امام على عليه السلام : خويشاوندى به دوستى نيازمندتر است تا دوستى به خويشاوندى . آنچه دوستى آفريند v الإمامُ عليٌ‏‌عليه السلام : ثلاثٌ يُوجِبْنَ الَمحبَّةَ : حُسنُ الخُلقِ ، وحُسنُ الرِّفقِ ، والتَّواضُعُ . امام على عليه السلام : سه خصلت موجب جلب دوستى مى‏شود : خوشخويى ، مهربانى و فروتنى . v الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : ثلاثةٌ تُورِثُ الَمحبَّةَ : الدِّينُ ، والتَّواضُعُ ، والبَذْلُ . امام صادق عليه السلام : سه چيز دوستى مى ‏آورد : ديندارى ، افتادگى و بخشندگى . كسانى كه شايسته دوستى نيستند «لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ‏أُولئِكَ كَتَبَ‏فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» . «مردمى نمى‏يابى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده باشند، و با كسانى كه با خدا و پيامبرش مخالفت مى‏ورزند دوستى كنند هر چند آن مخالفان، پدران يا فرزندان يا برادران و يا قبيله آنها باشند. اينانند كه (خداوند) بر دلهايشان (نقش) ايمان نگاشته است». v الإمامُ عليٌّ عليه السلام : مَودَّةُ العَوامِّ تَنْقَطِعُ كانْقِطاعِ السَّحابِ ، وتَنْقَشِعُ كما يَنْقَشِعُ السَّرابُ . امام على عليه السلام : دوستى عوام مانند ابرِ از هم گسيخته مى‏شود و همچون سراب مى‏پراكند . v عنه عليه السلام : أسْرَعُ المَوَدّاتِ انْقِطاعاً مَوَدّاتُ الأشْرارِ . امام على عليه السلام : رشته دوستيهاى بدكاران زودتر از هر دوستى ديگرى از هم مى‏گسلد . v عنه عليه السلام : إيّاكَ أنْ تُحِبَّ أعْداءَ اللَّهِ ، أو تُصْفِيَ وُدَّكَ لغَيرِ أولياءِ اللَّهِ ، فإنّ مَن أحَبَّ قَوماً حُشِرَ مَعهُم . امام على عليه السلام : مبادا دشمنان خدا را دوست بدارى ، يا دوستيت را نثار كسى جز دوستان خدا كنى ، كه هر كس مردمى را دوست بدارد با آنان محشور شود .

منبع : سایت پرسمان دانشجویی،اخلاق و عرفان

1 نظر »
عربستان سعودی از اعدام ۳ تبعه ایرانی خبر داد
ارسال شده در 18 آبان 1394 توسط parvane abi در بدون موضوع

وزارت کشور عربستان سعودی، امروز – یکشنبه – از اعدام سه تبعه ایران به اتهام قاچاق مواد مخدر، خبر داد.

به گزارش مصاف، وزارت کشور عربستان، در بیانیه‌ای اعلام کرد سه تبعه ایرانی که به دلیل تلاش برای قاچاق مواد مخدر به عربستان از طریق دریا بازداشت و محکوم شده بودند، اعدام شدند.

در این بیانیه آمده است که حکم اعدام این افراد به نام‌های «نبی بخش جوس»، «محمد اکرم بلوح و «امید بولید» در شهر «الدمام» در «منطقه الشرقیه» اجرا شد.

طبق این گزارش، دادگاه عربستان سعودی که گردانندگان آن وهابیون هستند، برای این افراد حکم قتل تعزیری صادر کرده بود.

این در حالی است که یک شاهزاده سعودی حدود دو هفته پیش به اتهام قاچاق دو تن مواد مخدر و دو کیلو کوکائین در فرودگاه بین‌المللی «رفیق الحریری» در بیروت بازداشت شده است.

گزارش منابع آگاه حاکی است که مقام‌های سعودی، دولت لبنان را برای آزادی این شاهزاده قاچاقچی تحت فشار قرار داده‌اند.

منبع: ایلنا

1 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4

آخرین مطالب

  • دلتنگی...
  • شهید ابراهیم هادی و حضرت زهرا
  • مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!!
  • ابراهیم هادی
  • یلدا با شهید ابراهیم هادی
  • یلدای انتظار
  • رهبر انقلاب : انگیزه های بسیار شدیدی وجود دارد برای فراموشی یاد شهدا....
  • امام خمینی | شغل تربیت فرزند، از همه شغلها بالاتر است/تأثیر «مادر» بیشتر از پدر، معلم و استاد
  • قبل ازطلوع خورشید در طلیعه حضور
  • معرفی کتاب

آخرین نظرات

  • پشتیبانی کوثر بلاگ  
    • ₪ آموزش وبلاگ نویسی و پشتیبانی کوثر بلاگ ₪
    • فراخوان ها و مسابقات کوثر بلاگ
    در مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!!
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در یک صحرا گذشته است
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در یا مهدی
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در یا مهدی3
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در کد رهبر انقلاب برای جوانان انقلابی
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در عربستان سعودی از اعدام ۳ تبعه ایرانی خبر داد
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در جایگاه محبت در دین اسلام
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در اسلام دین محبت است

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

اسلام زیبابا ابراهیم

سلام این وبلاک واسه شمای مخاطب ساخته شده پسسس نظرتون رو بزارید .. این وبلاک واسطه دوستی شما با برادرم ابراهیم خواهد شد.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان